هر طرف رو کن و تردید نکن سوی منی

باز در چشم رس دیده ی پرسوی منی

تا ابد گرچه عزیزی ولی از یاد مبر

چشم من باشی در سایه ی ابروی منی

در غمم رفته ای و در خوشی ام آمده ای

چه کنم؟ خوی تو این است ؛ پرستوی منی

چشم بادامی و شیرین و خوش و بانمکی

چینی و تاری و ایرانی و هندوی منی

گوش تا گوشه ی صحرا بخرام و نهراس

شیرها خاطرشان هست که آهوی منی

مهدی فرجی

نوشته شده در  شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


نشد که آینه باشم برای دیدن تو

بیا که آینه خواهم شد از رسیدن تو

فرود آمدنت را چقدر بیتابم

تمام خواهش محضم به شوق چیدن تو

حرام باد به چشمان ابری من خواب

مباد خفته بمانم دم وزیدن تو

بیا که ناشدنی شد به تو رسیدن من

چه ساده می شود امّا به من رسیدن تو

به اوج عجز رسیدی پرنده ی زخمی

همین فراز هدف بود از پریدن تو

قربان ولیئی

نوشته شده در  یکشنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


چه ازدحام غریبی است ، تن به تن ، تنها!

دلم درون تن و تن به پیرهن ، تنها

به غارت آمده امروز یادهای قدیم

منم ، مقابل یک دسته راهزن ، تنها

اتاق درهم من صحنه ی نبرد شده است

تمام خاطره ها با همند و من تنها

صدای بدرقه ها ، رفته رفته شد خاموش

و ماند آخر سر ، ریل با ترن تنها

دلش به فتح کدامین نبرد خوش باشد

کنون که چاه شغاد است و تهمتن تنها؟

چه غربتی است به قانون مرد بودن ما

که خنده با هم ، اما گریستن تنها

مهدی شهابی

نوشته شده در  جمعه هشتم مرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


دیری است که از روی دل آرام تو دوریم

محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم

تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم

هرچند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ

باطل به امید سحری زین شب گوریم

زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستن

هرچند که با حوصله ی سنگ صبوریم

گنجی است غم عشق که در زیر سر ماست

زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم

با همّت والا که برد منّت فردوس

از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم

او پیل دمانی است که پروای کسش نیست

ماییم که در پای وی افتاده چو موریم

آن روشن گویا که دل سوخته ی ماست

ای سایه! چرا در طلب آتش طوریم

هوشنگ ابتهاج

نوشته شده در  دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


از پس خاطرات روشن و تار ، می شوم مثل روز و شب تکرار

روز و شب با تسلسلی سنگین ، گشته بر روی زندگی رگبار

هر که آمد مرا گداخت و رفت ، در دلم چند فصل تاخت و رفت

کوهی از خاطرات ساخت و رفت ، بعد من ماندم و غبار سوار

مثل سردرد ، مثل سرگیجه ، حرف مردم امان بریده مرا

اینکه شعر آب و نان نخواهد شد ، گفته اند و شنیده ام بسیار

حاصل جمع اشک و لبخند است ، زندگانی به شعر می ماند

حالتی سهل و ممتنع دارد ، گریه ها سهل ، خنده ها دشوار

با خیال تو نرد می بازم ، در هوای تو شعر می سازم

به گناه نکرده ای هربار ، پیش چشم تو می کنم اقرار

چشم هایت معلم عشق اند ، شاعرم کرده اند اما من

دوست دارم که شعر هایم را ، از زبان تو بشنوم یکبار

مهدی شهابی

نوشته شده در  شنبه دوم مرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود