تا کی در انتظار گذاری به زاریم

باز آی بعد از این همه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جانسوز بود شرح سیه روزگاریم

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

گفتی هوای لاله عذاران ری خوش است

پنداشتی که بوالهوس لاله زاریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

ماند به شیر شیوه ی وحشی شکاریم

سندان به سرزنش نتوان کرد پایمال

سرکوبیم زیاده کند پافشاریم

شرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم

تا هست تاج عشق تو ام بر سر ای غزال

شیرین بود به شهر غزل شهریاریم

شهریار

نوشته شده در  شنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۹۵  توسط شهاب 


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری باز رسم

محرم ما نبود دیده ی کوته نظران

دل چون آینه ی اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بی خبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سرحلقه ی شوریده سران

گل این باغ به جز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیدادگران بخت من آموخت تو را

ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

شهریار

نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۲  توسط شهاب 


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

شهریار

نوشته شده در  شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲  توسط شهاب 


برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم

حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود

زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار

گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی

که من از خار و خس بادیه بستر کردم

در و دیوار به حال دل من زار گریست

هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم

در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم

اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد

پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی

که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در

چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی

گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال

آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

شهریار

نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود