در این محاکمه تفهیم اتّهامم کن
سپس به بوسه ی کارآمدی تمامم کن
اگرچه تیغ زمانه نکرد آرامم ،
تو با سیاست ابروی خویش رامم کن
به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نامم کن
شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت نیستم حرامم کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن
علیرضا بدیع

پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!
مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم
بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!
تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی!
با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی
چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی
علیرضا بدیع
با تشکر از ح.

هم آفرین به چشم تو ، هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم ، چون که زل زده ستخورشید تیز چشم تو با ذره بین به من
یاران راستین مرا می دهد نشاناین مارهای سرزده از آستین به من
تا دست من به حلقه زلفت مزین است ،انگار داده است سلیمان نگین به من
محدوده ی قلمرو من چین زلف توستاز عرش تا به فرش رسیده ست این به من
علیرضا بدیع
با تشکر از ف.ب

پیشانیت سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه! ای مـــراد تمام پلنگ ها
ایــن بـرکـه ها بــرای تو بسیــار کـوچـک اند
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها
آراسته سـت ظاهر رنگیـن کمان ولی
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها
یک روز تو در اوجی و یک روز دیگری
دنیا دهن کجی ست به الا کلنگ ها
من چند روز پیش دلـی را شکسته ام
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها!
علیرضا بدیع

پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...

که عشق می رسد از راه و دلبخواه تو نیست
به فکر مسند محکم تری از این ها باش
که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست
سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد
هر آنکه کشته ی ابروی سر به راه تو نیست
سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد
نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست
کشیده اند نشابور را به بند و هنوز
خیال صلح درین خیل رو سیاه تو نیست
به خویش رحم کن ای شاهدخت کشور حسن
چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست
علیرضا بدیع

نیشخند دوستان اما دو چندان سخت تر
خنده هایم خنده ی غم ، اشک هایم اشک شوق
خنده های آشکار از اشک پنهان سخت تر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روز آزادی است از شب های زندان سخت تر
صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت :
هر که را تن بیشتر پرورد شد جان سخت تر
مرگ آزادی است وقتی بال و پر داری ، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سخت تر
علیرضا بدیع

با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم
چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان
مجموعهی ناچیز من آشفتهی او باد
آنکس که وجودم همه از اوست پریشان
دست و دل من بر سر این سلسله لرزید
در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان
آرامش دریای مرا ریخته بر هم
ماهی که پریخوست پریروست پریشان
با حوصلهی تنگ و دل سنگ چه سازم؟
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
علیرضا بدیع
