حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت

آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست

گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید

علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع

لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست

” سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

هوشنگ ابتهاج

نوشته شده در  یکشنبه سی ام آبان ۱۳۹۵  توسط شهاب 


من هم رفیق گمشده ی این حوالی ام

یک نقش نخ نما شده در طرح قالی ام

صدها خیال مرده در این سینه ریخته

میراث دار رخوت یک خشکسالی ام

با انتظار صبر مرا امتحان نکن

شاید شکست کاسه ی صبر سفالی ام

جای تمام خاطره هایی که نیستند

یک قاب عکس مانده و فنجان خالی ام

کم کم دوباره نوبت پاییز می شود

پاییز! آن رفیق شفیق خیالی ام

دم کن دوباره چای برایم رفیق جان!

دیوانه وار عاشق چای ذغالی ام

یوسف عباسی

نوشته شده در  پنجشنبه ششم آبان ۱۳۹۵  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود