خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام

داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام

همسفر بادها، رفته ام از یادها

فاصله ای نیست تا لحظه ی ویرانی ام

خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری

بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام

سایه اهریمن است یا شبحی از من است

این که نفس می کشد در من پنهانی ام

کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد

آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام

در شب غربت مپرس حال خراب مرا

یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام

محمد رضا ترکی

نوشته شده در  چهارشنبه دوم تیر ۱۳۹۵  توسط شهاب 


من و تو رهگذر ساحلیم و دریا عشق

دلی دوباره به دریا بزن، ولی با عشق

همیشه آبی و آرام نیست این دریا

همیشه نیست برای دلت مهیا عشق

تو را به جانب اعماق می برد که شبی

بیفکند به کناری جنازه ات را عشق

رها نمی کند این عشق جان به در ببری

بسوز در تبش امشب، و گرنه فردا عشق...

میان این همه معشوقه های تکراری

زلال و آینه تنها تویی و تنها عشق

تو مومنانه بگو لا اله الاّ هو

تو عاشقانه بخوان لا طریق الاّ عشق

صبور و سرکش و زیبا و آسمانی و ژرف

زلال و روشن و گرم است عشق...اما عشق...

"تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد"

بمان برای من ای معجز مسیحا، عشق!

محمد رضا ترکی

با تشکر از ف.ب

نوشته شده در  دوشنبه هشتم آبان ۱۳۹۱  توسط شهاب 


تقدیر من این بود که نفرین شده باشم

تبدیل به این سایه ی غمگین شده باشم

تقدیر من این بود در این غار مجازی

تنهاتر از انسان نخستین شده باشم

صد بار به نزدیک لب آورد و فرو ریخت

نگذاشت که مست از می نوشین شده باشم

ترس من از این است، اگر دیر بیایی

حتی به تو و عشق تو بدبین شده باشم

روزی که بیایی و دل و دین بربایی

شاید من کافر شده بی دین شده باشم!

تقصیر جنون بود که با عقل درآمیخت

نگذاشت که دیوانه تر از این شده باشم

محمد رضا ترکی

با تشکر از ف.ب

نوشته شده در  یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۱  توسط شهاب 


اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت

چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!

اگر تمام شدن سرنوشت یک ماه است

چرا به جای طلوع این محاق شکل گرفت

دل از نگاه تو لرزید، عشق پیدا شد

شهید چشم تو شد، درد و داغ شکل گرفت

از آن زمان که جهان را خدا پدید آورد

چقدر حادثه در این رواق شکل گرفت

چقدر حادثه رخ داد تا رخ تو شکفت

و این قشنگ ترین اتفاق شکل گرفت

نسیم زلف تو بر شوره زار خاک گذشت

که طرح سبزترین کوچه باغ شکل گرفت...

دوباره حس عجیبی شبیه دلتنگی...

دوباره عطر تو در این اتاق شکل گرفت...

محمد رضا ترکی

با تشکر از ف.ب

نوشته شده در  دوشنبه دهم مهر ۱۳۹۱  توسط شهاب 


پس از یک عمر جستن در تکاپوهای بسیارت

سراپا تشنگی باید گذشتن از عطشزارت

تو آن رازی که دنیا از نگاهم سخت پنهان کرد

که پیچید این چنین در هفت توی گنگ اسرارت

در این کابوس بی پایان ، در این رویای ناممکن

به هر سو می دوم سرسختی بغض است و دیوارت

دعایی بی اجابت هستی اما در مذاق من

نمی دانم چرا این قدر شیرین است تکرارت!

وصال تو به یک دلتنگی خاموش آغشته ست

فراق آلوده ی وصل است حتی روز دیدارت

خریداری ندارد از گرانیّ و عجیب این است

کسادی نیز افزوده ست بر گرمیّ بازارت

رسیده ناز چشمان خوش لیلی به چشم تو

و شیرین تر ز شیرین است شیرینیّ رفتارت

غزل در نیمه ی راه وصف تو از پای می ماند

عبث گفتند خیل شاعران در نظم اشعارت...

محمد رضا ترکی

با تشکر از ف.ب

نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱  توسط شهاب 


به بی کرانه ، به دریا ، به آسمان برگرد
به آفتاب یقین از مِهِ گمان برگرد

برو پرنده ی غمگین ِ من ، خداحافظ !
به سایه سار درختان مهربان برگرد

کنار من بجز این میله های زندان نیست
از این قفس به افقهای بی کران برگرد

به هر کجا که نشان صداقتی دیدی
بمان ، و گرنه از آنجا به آشیان برگرد

نگاه آخر و تیر خلاص از تو یکی ست
برای کشتن این صید نیمه جان برگرد

بدون نام تو این قصّه بی سرانجام است
نمی شود تو نباشی، به داستان برگرد

ولی چه فایده ، وقتی بیایی از تن من
نمانده هیچ بجز مشتی استخوان بر گرد...

محمدرضا ترکی

با تشکر از م.م

نوشته شده در  چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۰  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود