آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید

از گناه اولین بر حضرت آدم رسید

گوشه‌گیری کردم از آوازهای رنگرنگ

زخمه‌ها بر ساز دل از دست بی‌دادم رسید

قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی

کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید

مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم

تیر آخر بر جگر از چلة بادم رسید

شب خرابم کرد اما چشم‌های روشنت

باردیگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسید

سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون

نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسیدم

هیچ کس داد من از فریاد جان‌فرسا نداد

عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید

سید حسن حسینی

نوشته شده در  جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱  توسط شهاب 


شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟

 

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟

 

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم؟

 

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟

 

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟

 

سید حسن حسینی

نوشته شده در  سه شنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۰  توسط شهاب 


 گرچه نا آگاه خنجر می زنند

 دوستان هم گاه خنجر می زنند

 گاه بهر مال ، اشباه الرجال

 گاه بهر جاه خنجر می زنند

 روز روشن خیل شاعر پیشگان

 با هلال ماه خنجر می زنند

 بانوان دل نازک و بی طاقتند

 با کمی اکراه خنجر میزنند

 پیروان حکمت ( خیرالامور...)

 در میان راه خنجر میزنند

 دود مردان در تکاپوی علف

 یا که مشتی کاه خنجر میزنند

 رستمان نئشه در خوان نخست

 بیژنان در چاه خنجر می زنند

 مومنان آیینه ی یکدیگرند

 لیک...اما....آه خنجر می زنند

 عارفان هم گاه گاه از پشت سر

 فی سبیل الله خنجر می زنند

 عده ای هق هق کنان و عده ای

 قاه اندر قاه خنجر میزنند

 ای برادر بد به دل وارد مکن

 در زمان شاه خنجر می زنند

  سید حسن حسینی

نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۰  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود