فریاد های ممتد و طولانی از خود

سر می دهی در ظلمت دالانی از خود

 

در کوره ی تنگ درون خود اسیری

زندانی از من ها و زندانبانی از خود

 

گفتی که: "من چونم،چنانم...دست بر دار!

آخر تو چیزی هم مگر می دانی از خود؟!

 

جادوگر ی، پیغمبر ی! اعجاز داری

چشمت! همین، یک آیت ربانی از خود

 

می بردی از هر کس دلی و می شکستی

آبادی دل از خودت، ویرانی از خود

 

طوفان چشمان مرا باور نکردی

می خواستی بر پا کنی طوفانی از خود

 

هر چند می گویی "از این پس با تو هستم"

می دانم: از فردا مرا می رانی از خود


امیر محمد حاج نجفی

نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۰  توسط شهاب 


آن ناز و عشوه های تو دردانه، کاش بود

آن خنده و نگاه صمیمانه کاش بود

 

آن قصه ها که بی تو مرا زهر می شدند

با آن غرور نیمه ادیبانه، کاش بود

  

صیاد قلب های پریشان گریخته است...

تیر و کمند و دام و کمی دانه، کاش بود

 

محصور این جماعت نا آشنا شدیم

بیگانه ای از این همه بیگانه، کاش بود

 

راه هجوم عاطفه را سخت بسته است

این پادشاه عقل، که دیوانه کاش بود!

 

هر چند با مزاج کسی خوش نمی نمود

اما هنوز رونق میخانه، کاش بود

 

همسایه ها برای تو کاری نمی کنند

مردانه ای میان همین خانه، کاش بود


امیر محمد حاج نجفی

نوشته شده در  جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود