فریاد های ممتد و طولانی از خود

سر می دهی در ظلمت دالانی از خود

 

در کوره ی تنگ درون خود اسیری

زندانی از من ها و زندانبانی از خود

 

گفتی که: "من چونم،چنانم...دست بر دار!

آخر تو چیزی هم مگر می دانی از خود؟!

 

جادوگر ی، پیغمبر ی! اعجاز داری

چشمت! همین، یک آیت ربانی از خود

 

می بردی از هر کس دلی و می شکستی

آبادی دل از خودت، ویرانی از خود

 

طوفان چشمان مرا باور نکردی

می خواستی بر پا کنی طوفانی از خود

 

هر چند می گویی "از این پس با تو هستم"

می دانم: از فردا مرا می رانی از خود


امیر محمد حاج نجفی

نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۰  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود