این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترك، ای خودِ فراترم!
در من این غریبه كیست؟ باورم نمیشود
خوب میشناسمت، در خودم كه بنگرم
این تویی، خود تویی، در پس نقاب من
ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم!
ای فزونتر از زمان، دور پادشاهیام!
ای فراتر از زمین، مرزهای كشورم!
نقطهنقطه، خط بهخط، صفحهصفحه، برگبرگ
خطّ رد پای توست، سطرسطر دفترم
قوم و خویش من همه از قبیلهی غمند
عشق خواهر من است، درد هم برادرم
سالها دویدهام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیدهام، دیدهام كه دیگرم
دربهدر به هرطرف، بینشان و بیهدف
گم شده چو كودكی در هوای مادرم
از هزار آینه توبهتو گذشتهام
میروم كه خویش را با خودم بیاورم
با خودم چه كردهام؟ من چگونه گم شدم؟
باز میرسم به خود، از خودم كه بگذرم؟
دیگران اگر كه خوب، یا خدا نكرده بد
خوب، من چه كردهام؟ شاعرم كه شاعرم!
راستی چه كردهام؟ شاعری كه كار نیست
كار چیزی دیگری است، من به فكر دیگرم!
قیصر امین پور

با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوهی حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟
قیصر امین پور
با تشکر از ف.ب

آفتابی بود، ابری شد ، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد ، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف ، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد ؟
هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد ، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هر چه روزی آرمان پنداشت ، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است ، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد : "زوجی فرد شد"
بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد
قیصر امین پور
با تشکر از واصل

با این همه در عین بی تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سر شاخه های پیچ در پیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم
بادا بیفتد سایه برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری در عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رخت سوگ و سورم
خط می خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ پشتی پیر در لاکم صبورم
آخردلم با سربلندی می گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاک گورم....
قیصر امین پور

ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجرهپر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایماگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است آورده ایماگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان,گردنیماگر خنجر دوستان,گرده ایم
گواهی بخواهید:اینک گواههمین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیراز این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
(قیصر امین پور)

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور

ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است
پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است
قیصر امین پور

از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید
پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید
تا داغ ما کویر دلان تازه تر شود
چون ابری از سراب ببارید و بگذرید
پنهان در آستین شما برق خنجر است
دستی از آستین به در آرید و بگذرید
ما دل به دست هر چه که بادا سپرده ایم
ما را به دست دل بسپارید و بگذرید
با آبروی آب ، چه باک از غبار باد !
نان پاره ای مگر به کف آرید و بگذرید
قیصر امین پور

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمیکند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد! کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای! های های عزا در گلو شکست
آن روز های خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
((بادا )) مباد گشت و ((مبادا)) به باد رفت
((آیا)) ز یاد رفت و ((چرا)) در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و...خدا در گلو شکست
قیصر امین پور
با تشکر از ف.ب

تا که بگویم غم دل بیشتر
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوست تر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
قیصر امین پور
با تشکر از ساحل نشین

شیرین من! برای غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگ های سبز سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
قیصر امین پور

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور

تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم
کالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم
تا حادثه ی سرخ رسیدن نرسیدیم
خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم
گل کرده ی باغیم و به چیدن نرسیدیم
زین هیزم تر هیچ ندیدیم بجز دود
شمعیم که تا شعله کشیدن نرسیدیم
خونیم و تپیدیم به تاب و تب تردید
اشکیم و به مژگان چکیدن نرسیدیم
بادیم که آواره دویدیم به هر سوی
اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیم
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
قیصر امین پور
با تشکر از م.م

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست ، کیست؟
زندگی بی عشق ، اگر باشد ، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است ، نیست؟
زندگی بی عشق ، اگر باشد ، هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست ، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟
قیصر امین پور

زمان هماره همان و زمین همیشه همین؟
اگرچه پرسش بی پاسخی است می پرسم :
چرا همیشه چنان و چرا همیشه چنین؟
چرا زمین و زمان بی امان و بی مهرند؟
زمان زمانه ی قهر و زمین زمینه ی کین؟
حدیث آدمی و چرخ آسیاب زمان
حدیث جام بلور است و صخره ی سنگین
هزار شاید و آیا به جای یک باید
گمان کنم ، به گمانم نشسته جای یقین
اگر که چون و چرا با خدا خطاست ، چرا
چرا سوال و جواب است روز بازپسین؟
چرا در آخر هر جمله ای که می گویم
تو ای نشانه ی پرسش نشسته ای به کمین؟
قیصر امین پور

می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود : ایست!
باد را فرمود : باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
قیصر امین پور
