از دوري تو عاقبت چشم تر به خير
تنها شديم و خلوت ما گريه خيز شب
اشك شبان غربت و آه سحر به خير
اكنون كه پيش چشم مني ابر گريه ام
آن لحظه يي كه دور شوي از نظر به خير
من سرخوشم به اشك خود و خنده هاي تو
شوق پدر چو نيست نشاط پسر يه خير
گر صبر ما به سوي ظفر ميبرد تو را
در من شكيب تلخ و اميد ظفر به خير
من باغبان خسته تنم اي نهال سبز
بر قامت صنوبري ات برگ و بر به خير
چون مي روي به نامه ي خود شاد كن مرا
ياد تو باد با خبر نامه بر به خير
گر عمر بود ديدن رويت بهشت ماست
ورنه بگو به گريه كه ياد پدر به خير
تاب فراق از پدر پير خود مخواه
اي يادگار روز جواني سفر به خير
مهدی سهیلی
با تشکر از ؟

خیال تو دل ما را شکوفه باران کرد
نميرد آن كه به هر لحظه ياد ياران كرد
نسيم زلف تو در باغ خاطرم پيچيد
دل خزان زده ام را پر از بهاران كرد
چراغ خانه ی آن دلفروز روشن باد
كه ظلمت شب ما را ستاره باران كرد
دو چشم مست تو نازم به لحظه های نگاه
كه هر چه كرد به ما ناز آن خماران كرد
من از نگاه تو مستم بگو كه ساقي بزم
چه باده بود كه در چشم نازداران كرد
به گيسوان بلندت طلای صبح چكيد
ببين كه زلف تو هم كار آبشاران كرد
دو چشم من كه شبی از فراق خواب نداشت
به ياد لاله ی رويت هوای باران كرد
به روی شانه چو رقصید زلف او ز نسیم
چه گویمت که چه با جان بیقراران کرد؟
هزار نغمه ز بلبل به شوق يك گل خاست
چنين هنر غم دلدادگي هزاران كرد
گلاب مي چكد از خامه ات به جام غزل
شكفته طبع تو را روی گلعذاران كرد
مهدی سهیلی

لیک صحرا پر زِ بانگ خنده صیادهاست
گل به غارت رفت و چشم باغبان در خون نشستبس که از جور خزان بر باغها بیداد هاست
غنچه ها بر باد رفت و نغمه ها خاموش شدهر پر بلبل که بینی نقشی از آن یاد هاست
باغبان از داغ گل در خاک شد اما هنوز
های های زاریش در هوی هوی بادهاست
گونه ام گلرنگ و چشمم پرده پرده غرق اشکلب فرو بستم ولی در سینه ام فریادهاست !!!
مهدی سهیلی

ماه روی تو در این آینه ها پیدا شد
نامه ی مهر تو دزدیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
نامه ات پیرهن یوسف من بود و از آن
چشم یعقوب دل غمزده ام بینا شد
گفتم آخر چه توان کرد ز اندوه فراق
طاقتم نیست که این غصه توانفرسا شد
ناگهان یاد تو بر جان و دلم شعله فکند
دل تنها شده ام برق جهان پیما شد
آمدم از پی دیدار تو با چشم خیال
در همان حالت سودا زدگی در وا شد
باورت نیست بگویم که در آن غربت تلخ
قامت سبز تو در خلوت من پیدا شد
آمدی نغمه زنان خنده کنان سرخوش و مست
لب خاموش تو پیش نگهم گویا شد
بوسه دادی و سخن گفتی و رفتی چو شهاب
ای عجب بار دگر دور جدایی ها شد
ای پرستوی مهاجر چو پریدی زین بام
بار دیگر دل غربت زده ام تنها شد
باز من ماندم و تنهایی و خون گرمی اشک
باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
مهدی سهیلی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی
سخن ها خفته بر چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمم اگر طرز نگاهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشقت روی از من چه می پوشی
مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی
سیه مژگان من روی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی
مهدی سهیلی
