و هر چه جاده ، فریب است و قرب و بعد ، خیال است
گمان نکن که رسیدی به یار و وقت وصال است
همیشه فاصله ای هست بین چشم و تماشا
همیشه فاصله هایی که عین گِریه زلال است
شبی ز خویش سفر كن به مقصد نرسیدن....
به مقصدی که مسیرش فقط ملال و سؤال است
براي با تو نبودن، زمان چه قدر مهياست !
براي از تو سرودن،چه قدر آينه لال است !
به روزگار عطش کشتگان مخند ، كه دیري ست
گذشته از سرمان آب و خون گريه حلال است
تو ماه مشرقي و من پلنگ زخميِ مغرور
رسيدن به تو در وهم و قصه نيز محال است ...
گمان نکن که رسیدی به یار و وقت وصال است
همیشه فاصله ای هست بین چشم و تماشا
همیشه فاصله هایی که عین گِریه زلال است
شبی ز خویش سفر كن به مقصد نرسیدن....
به مقصدی که مسیرش فقط ملال و سؤال است
براي با تو نبودن، زمان چه قدر مهياست !
براي از تو سرودن،چه قدر آينه لال است !
به روزگار عطش کشتگان مخند ، كه دیري ست
گذشته از سرمان آب و خون گريه حلال است
تو ماه مشرقي و من پلنگ زخميِ مغرور
رسيدن به تو در وهم و قصه نيز محال است ...
عبدالحمید ضیایی
با تشکر از م.م
نوشته شده در یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰  توسط شهاب
