من نقطه ی تلاقی اوهام و حیرتم

سرگشته ام به اهل زمین بی شباهتم

از روزگار بعد تو خیری ندیده ام

تنهاترین نشانه ی اثبات قسمتم

تفسیر کرده اند مرا گرچه بارها

مضمون گنگ گمشده در صد روایتم

خلوت نشین صحبت دیوانگان شهر

دردآشنای رنج هزاران ملامتم

مبهوت در میانه ی میدان نشسته ام

بی رغبتی به معرکه ها بوده عادتم

سنگ صبور حادثه بعد از تو هیچکس

راهی نبرده سوی زوایای خلوتم

میلی به شرح نیست... سکوتم شنیدنی است

بگذار نانوشته بماند حکایتم

غزل معاصر ۱۰ ساله شد

نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


بیرون بیا! این روزه داران، ماه می خواهند

جان ها برای زیستن، تنخواه می خواهند

آنقدر شیرین است لحن و لهجه ات، حتّی

جن ها ز لب های تو بسم الله می خواهند

نام تو را در هر دم و هر بازدم بردم

این دو مسافر، خرج بین راه می خواهند

لطف پرستاران به جای خویش؛ امّا من

بیمارم و بیمارها همراه می خواهند

الماس اشکم را خریداری نمی بینم

این کوه های نور، نادرشاه می خواهند

آنقدر مجنونم که در فنّ جنون از من

دیوانه های شهر، راه و چاه می خواهند

محسن رضوانی

نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


از خواب چشم های تو تا صبح می پرم

این روزها هوای تو افتاده در سرم

هر سایه ای که بگذرد از خلوتم تویی

افتاده ای به جان غزل های آخرم

گاهی صدای روشنت از دور می وزد

گاهی شبیه ماه نشستی برابرم

یا رو به روی پنجره ام ایستاده ای

پاشیده عطر پیرهنت روی بسترم

گاهی میان چادر گلدار کودکی ات

باران گرفته ای سر گلدان پرپرم

مثل پری در آینه ها حرف می زنی

جز آه... هرچه گفته ای از یاد می برم

نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته ای

لبخند می زنی و من از خواب می پرم

اصغر معاذی

نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


تو پادشاهی و من مستمند دربارم

مگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم

مرا اگر به جهنّم بیفکنی ای دوست

هنوز نعره برآرم که دوستت دارم

ردای عفو برازنده ی بزرگی توست

وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است

که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به فضل تو می خوانم و امیدم هست

اگر به قدر تمام جهان خطاکارم

سجّاد سامانی

نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


تویی که می دمی از عرش هر پگاه، علی

منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی

زمان بدون تو مثل کلاف سردرگم

زمین بدون تو یک توده ی سیاه، علی

چه حاجت است به برهان؟ حقیقت تابان

که خود تویی به کمالات خود گواه، علی

یکی شبیه تو کو در عوالم امکان؟

چگونه عقل نیفتد به اشتباه، علی؟

کجا کسی به حریم تو راه خواهد یافت؟

هنوز محرم تو نیست غیر چاه، علی

طریق اگرچه زیاد است، بر صحیفه ی عرش

به خطّ سبز نوشته است: «شاهراه»: علی

بدون جنگ جهان را به صلح خواهی برد

که عشق فتح قلوب است بی سپاه، علی

مگر اشاره ی تو صبح را بتاباند

دعای نیمشب و ورد صبحگاه، علی

دریغ و درد که ما خود حجاب تو شده ایم

غریب مسجد و مظلوم خانقاه، علی

چه قدر این در و آن در زدن، کریم تویی

مرا گدای در این و آن مخواه، علی

به جدّ و جهد میسّر نمی شود دیدار

مگر مرا برسانی به یک نگاه، علی

از آستان تو سائل نمی رود محروم

فقیرم و به تو آورده ام پناه، علی

به دل شکسته نظر می کنند اهل وصال

شکسته ایم و گواه است اشک و آه، علی

جواب پرسش دشوار «ما الحقیقه» تویی

درآمدی و رسیدم به صبحگاه، علی

قربان ولیئی

نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس

ابر بارانی است از اشک چو بارانم بپرس

تخته ی دل در کف امواج غم خواهد شکست

نکته را از سینه ی سرشار توفانم بپرس

در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست

آنچه را می گویم از آیینه ی جانم بپرس

آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم

گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس

پرده در پرده همه خنیاگر عشق تو ام

شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس

در تب عشق تو می سوزد چراغ هستی ام

سوزشم را اینک از اشعار سوزانم بپرس

جز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت

باری از شعر ار نپرسی از شبستانم بپرس

حسین منزوی

نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود