بیرون بیا! این روزه داران، ماه می خواهند
جان ها برای زیستن، تنخواه می خواهند
آنقدر شیرین است لحن و لهجه ات، حتّی
جن ها ز لب های تو بسم الله می خواهند
نام تو را در هر دم و هر بازدم بردم
این دو مسافر، خرج بین راه می خواهند
لطف پرستاران به جای خویش؛ امّا من
بیمارم و بیمارها همراه می خواهند
الماس اشکم را خریداری نمی بینم
این کوه های نور، نادرشاه می خواهند
آنقدر مجنونم که در فنّ جنون از من
دیوانه های شهر، راه و چاه می خواهند
محسن رضوانی
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۰  توسط شهاب
