از همین خانه که حالا گله برمی خیزد

لحظه ی آمدنت هلهله برمی خیزد

شوق پیوستنمان ریشه گرفته ست چه باک

اگر اینسان تبر فاصله بر می خیزد

معجزه نیست، فقط زورق تو دیده شده ست

رو به دریا اگر این اسکله برمی خیزد

بی گمان بوی حضور تو به ذهنم خورده ست

کز درخت غزلم چلچله برمی خیزد

تو خود عشقی و من منتظرت می مانم

هرچه هست از دل این مسئله بر می خیزد

با زبانم چه بگویم که دهان زخمم

بازمانده ست و از او هلهله برمی خیزد

 محمدرضا رستم پور

نوشته شده در  چهارشنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲  توسط شهاب 


گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند

دو دل شکسته ی در انزوا به هم برسند

ضریح و نذر رها کن ، بعید می دانم

دو دست دور به زور دعا به هم برسند

کدام دست رسیده به دست دلخواهش

که دست های پراز زخم ما به هم برسند

شکوه عشق به زیر سؤال خواهد رفت

وگرنه می شود آسان دوتا به هم برسند

فلک نجیب نشسته است وموذیانه به فکر

که پیش چشم من آن دو چرا به هم برسند

نشانی ده بالا به یادمان باشد

مگر دو دور در آن دورها به هم برسند

محمد رضا رستم پور

با تشکر از م.م

نوشته شده در  شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۱  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود