باغی آتش گرفته در چشمت ، شاه توتی است پاره ی دهنت
دشمنی نیست بین ما ، الّا : پوشش بی دلیل پیرهنت
پشت در پشت عاشقت بودیم ، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شُعَراست ، گر سوالی کنند از وطنت
کمرت استوای زن یعنی ، سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست ؟ در کدام رَحِم ؟ نقش بسته چم و خم بدنت
می نشینم مگر تو رد بشوی ، می دوم تا مگر که خسته شوی
می کشم امتداد راهی را ، به امید در آن قدم زدنت
تو قدم می زنی ، قدم من را ، تو نفس می کشی ، هوس من را
هوس لا به لای هر نفسم ، قفس سینه و نفس زدنت
تو اگر مرغ عشق من باشی ، بازوانم بدون شک قفسند
واقعا حیف ! اگر که این آغوش ، تنگ باشد برای پر زدنت
شرح یک روح در دو تن حرف است! داستان دو روح و یک تن را...
می نویسم اگر شبی تن من... بخورد لحظه ای گره به تنت
می روی هات را نمی بینم، نیستی هات را نمی خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه ، می نشینم به شوق آمدنت
محمدرضا حاج رستم بیگلو
