باغی آتش گرفته در چشمت ، شاه توتی است پاره ی دهنت
دشمنی نیست بین ما ، الّا : پوشش بی دلیل پیرهنت
پشت در پشت عاشقت بودیم ، من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفتر همه شُعَراست ، گر سوالی کنند از وطنت
کمرت استوای زن یعنی ، سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست ؟ در کدام رَحِم ؟ نقش بسته چم و خم بدنت
می نشینم مگر تو رد بشوی ، می دوم تا مگر که خسته شوی
می کشم امتداد راهی را ، به امید در آن قدم زدنت
تو قدم می زنی ، قدم من را ، تو نفس می کشی ، هوس من را
هوس لا به لای هر نفسم ، قفس سینه و نفس زدنت
تو اگر مرغ عشق من باشی ، بازوانم بدون شک قفسند
واقعا حیف ! اگر که این آغوش ، تنگ باشد برای پر زدنت
شرح یک روح در دو تن حرف است! داستان دو روح و یک تن را...
می نویسم اگر شبی تن من... بخورد لحظه ای گره به تنت
می روی هات را نمی بینم، نیستی هات را نمی خوابم
خواب و بیدار عصر هر شنبه ، می نشینم به شوق آمدنت
محمدرضا حاج رستم بیگلو

کجایی صبح من؟ شام ملال انگیز دلتنگی است
کجایی ماهی آرام در آغوش اقیانوس؟
به من برگرد! این دریای غم لبریز دلتنگی است
اگر چیزی به دست آورده ام از عشق، می بخشم
غزل هایی که خود سرمایه ی ناچیز دلتنگی است
در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد
همانا مرگ، پایان سرورآمیز دلتنگی است
نسیمی شاخه هایم را شکست و با خودم خواندم:
بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است
سجّاد سامانی
