ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است

ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست

جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است

و آن گوهر یگانه به دریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست

تسکین ما ز جرعه ی مینای دیگر است

امروز می خوری غم فردا و همچنان

فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه

آزاده مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه ی مستانه ای ربود

امشب پی ربودن دل های دیگر است

غمخانه ای است وادی کون و مکان رهی

آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

رهی معیّری

نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱  توسط شهاب 


سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ست

روز به پایان آفتاب رسیده‌ست

منزل راحت کجاست در سفر عمر

پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟

نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ست

سنگ رها گشته در هوایی و اینک

وقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ست

شرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ست

گرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ست

آنچه درانباشتیم باد هوا بود

وقت سراندازی حباب رسیده‌ست

آن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ست

تشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ست

مژدۀ آسودن است ای شب پایان

بوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ست

هوشنگ ابتهاج

نوشته شده در  شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود