ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است
چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است
این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است
و آن گوهر یگانه به دریای دیگر است
در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما ز جرعه ی مینای دیگر است
امروز می خوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است
گر خلق را بود سر سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگر است
دیشب دلم به جلوه ی مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دل های دیگر است
غمخانه ای است وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است
رهی معیّری
نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱  توسط شهاب
