به تازه کردن اندوه من میآیند، آه...
مسافران که هر از گاه می رسند از راه
مسافران که هر از گاه می رسند از راه
نمانده است تو را هیچ یاد یار و دیار
نمانده است مرا هیچ غیر آه و نگاه
نشسته است به راهت هزار چشمِ سپید
تو دل به راه ندادی هزار سال سیاه
من آه میکشم و باز بیشتر شده است
مهِ زمین و دم آسمان و هاله ماه
حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست
تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه
گمان مبر که دگر بی تو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله...
محمدمهدی سیار
نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۰  توسط شهاب
