دیـشـب شـب رؤیـای تـو بود و تـو نـبـودی
بـا مـن یـلــه یـلــدای تـو بـود و تـو نـبـودی
دل زیـر لـب آهـسـتـه تـمـنـّـای تـو مـیکـردبـر لـب هـمـه نجـوای تـو بود و تـو نـبـودی
دیـشـب که شـب از آیـنـهی مـاه گل انـداختگل ، سـایـهی سـیـمـای تـو بود و تـو نبودی
در بـاغ نـظـر ، مـردم بـیـنــــایـی چـشــمـممـشـتـاق تـمـاشـای تــو بــود و تـو نـبــودی
دیـشـب نـفـس بـاغـچـه در سـایهی مـهـتـابخوشبـو ز غـزلـهـای تـو بود و تـو نـبودی
بـالـــنـــــــده تـر از بـال بـلـنــــدای خـیـالــمکــــوتـــــــــاهی بالای تـو بود و تـو نبودی
دیـشـب چـمـن خواب من از بـوی تـو آشفتخـرّم ـ گل من ! ـ جای تـو بود و تـو نبودی
با من همه جا هـمـسـفر و هـمسر و هم سـیـرانـدیـشــــــهی پـویای تـو بـود و تـو نـبـودی
دیـشـب ز لـب چـشـمـه صـدای تـو شـنـیـدمدر گـوش مـن آوای تـو بـود و تـو نـبــودی
گـفـتی که : "غـزال غـزل زخـمی عـشـقـم"دل ، وسعت صحرای تـو بود و تـو نـبودی
دیـشـب مـن و یـاد تـو غـریـبـانـه نـخـفـتـیـمدر سـر هـمه سـودای تـو بود و تـو نـبـودی
بـر مـوج جـنـون کـشـتی سرگـشتهی جـانــمطـوفـانی دریـای تــو بـود و تــو نـبــــــودی
دیشب لبم از سوز سخن های تـو میسوختدر مـن هـمـه غـوغـای تـو بود و تـو نبودی
دل ، "آتش نی" از "سفر سوختن" آوردآتـش هـمـه از نـای تــو بـود و
تـو نـبـــودی...
نصرالله مردانى
با تشکر از ح.
نوشته شده در سه شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۰  توسط شهاب
