غزل ... نگاه ... سکوت ... آفتاب ... پنجره ... تو ...
شهاب سوخته دل به هر دری زده است
***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو
در آفتاب غزل بارها بخار شدهو باز گریه نموده فقط به خاطر تو
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اشو آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
نگاه کن که چه بی ریشه راه افتادهخلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر توشهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...
سید مهدی موسوی
با تشکر از م.م
نوشته شده در شنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۰  توسط شهاب
