چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!
نشانِ داغِ دلِ ماست لاله ای که شکفت
به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید
بیا که خاکِ رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید
به یادِ زلفِ نگونسارِشاهدانِ چمن
ببین در آینه ی جویبار گریه ی بید
به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟
چه جای من ؟ که درین روزگارِ بی فریاد
ز دست جورِ تو ناهید بر فلک نالید
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد غیر دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز
که هست در پی شام سیاه صبح سپید
کِراست سایه درین فتنه ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
صفای آینه ی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید
هوشنگ ابتهاج
پ.ن 1 : سایه این شعر را با عنایت به غزل حافظ با این مطلع سروده است :
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
پ.ن ۲ : شمار غزل های غزل معاصر به ۲00 رسید
پ.ن 3 : عیدتون مبارک!
