درویش ، رفته از خویش ، تنبور می نوازد
صجرا ، جنون ، سفر ، ماه ، ماهور می نوازد
با هر فرود دستی ، جان می دهد به هستی
تنبور می نوازد یا صور می نوازد؟
این پنجه نیست دیگر ، عشق است و بیشتر تر
برپا شده است محشر ، در شور می نوازد
شطحی عظیم ، باری ، از ساز اوست جاری
از خویش گشته عاری ، منصور می نوازد
هو حق کشید درویش ، یعنی چه دید درویش؟
او را شنید از خویش ، بر طور می نوازد
رعد است و برق و باران ، از آسمان نه ، از جان
درویش ، رفته از خویش ، تنبور می نوازد
قربان ولیئی
نوشته شده در شنبه سوم تیر ۱۳۹۱  توسط شهاب