زني كه صاعقه وار ،آنك ، رداي شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست كه قصد خرمن من دارد
هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد دادكه گاه پيرهن يوسف كنايه هاي كفن دارد
كيم،كيم كه نسوزم من؟ تو كيستي كه نسوزاني؟بهل كه تا بشود اي دوست! هر آنچه قصد شدن دارد
دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق مي افرازد
دوباره عشق در اين صحرا هواي خيمه زدن دارد
زني چنين كه تويي بي شك شكوه و روح دگر بخشدبدان تصور ديرينه كه دل ز معني زن دارد
مگر به صافي گيسويت هواي خويش بپالايمدر اين قفس كه نفس در وي هميشه طعم لجن دارد
حسین منزوی
نوشته شده در سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱  توسط شهاب