کجاست جای تو در جمله‎ ی زمان که هنوز…

که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

ـ که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

سؤال می‎کنم از تو: هنوز منتظری؟

تو غنچه می‎کنی این بار هم دهان که هنوز…

چه قدر دلخورم از این جهان بی‎موعود

از این زمین که پیاپی … و آسمان که هنوز…

جهان سه نقطه‎ی پوچی است، خالی از نامت

پر از «همیشه همینطور» از «همانکه هنوز»

همه پناه گرفتند در پی «هرگز»

و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»

ولی تو «حتما»ی و اتفاق می‎افتی!

ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز

در آستان جهان ایستاده چون خورشید

همان که می‎دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شد

به جستجوی کسی آنسوی زمان که هنوز…

محمد سعید میرزایی

با تشکر از ف.ب

نوشته شده در  شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود