بی پرده می سرایمت ای شور چشمگیر
ای عشق ، ای ترنم همواره دلپذیر
ای راز اضطراب دل انگیز رودها
ای هر چه ، هر که از گذران تو ناگزیر
معصوم مثل چشمه ی چشمان کودکان
مغرور مثل کوه و پلنگ و عقاب و شیر
ای خاک و باد و آتش و آب از تو بی قرار
انگیزه ی تلاطم دریا ، تب کویر
با چشم و گوش بسته در آن باغ ، آدمی
بی شبهه بی وجود تو می ماند سر به زیر
قربان ولیئی
نوشته شده در دوشنبه دوم خرداد ۱۳۹۰  توسط شهاب
