آهم که در هوای تو خود را گداختم

اشکم ، برای دیدنت آیینه ساختم

بر روی خود کشیدم و قربانی توام

تیغی که از غلاف تن خسته آختم

می آیی و در آینه رنگم پریده است

قربانی طلوع تو رنگی که باختم

گم بودم و در آینه پیدا شدم ، دریغ،

با تو به جستجوی تو یک عمر تاختم

پیوسته باد زمزم هستی که خویش را

در آبگینه های روانش شناختم

بزم حضور بود و مزامیر تازه را

با تارهای ساکت صوتی نواختم

قربان ولیئی

نوشته شده در  دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود