تو می روی و دیده ی من مانده به راهت

ای ماه سفرکرده خدا پشت و پناهت

ای روشنی دیده سفر کردی و دارم

از اشک روان آینه ای بر سر راهت

بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود

در بارگه سلطنت عشق ، گناهت

آیینه ی بخت سیه من شد و دیدم

آینده ی خود در نگه چشم سیاهت

آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم

بال و پر پرواز به خورشید نگاهت

بر خرمن این سوخته ی دشت محبّت

ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟

مجمدرضا شفیعی کدکنی

نوشته شده در  پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۵  توسط شهاب 


شارژ ایرانسل

فروشگاه اينترنتي ايران آرنا

دانلود

دانلود