ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟
با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟
ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم
با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟
نزدیک تر ز جان به تنم بودی ای دریغ
رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی
ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!
خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی
ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی
اشکی فشاند چشم من و ، شست و شو شدی
از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست
تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی
سیمین! چه روزها که چو گرداب ، در فراق
پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی
سیمین بهبهانی
نوشته شده در چهارشنبه نهم تیر ۱۳۹۵  توسط شهاب